مرا درياب مي داني چه هستم مي داني چه بايد باشم مي داني چه مي خواهم باشم دستم را بلند کرده از تو مدد مي خواهم تا يک دل آرام را , تا آرزوي بازگشتت را , تا اميد به انتظارت را از تو طلب کنم مي خواهم بدانم چگونه دلم را به دست افکار تو , اشکم را در دامان تو , سوز عشق را براي تو داشته باشم ديگر نمي گويم کاش ميشد
↧